جدول جو
جدول جو

معنی لام کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

لام کشیدن(سَرْ، رَ / رِ دَ)
کشیدن خطی بصورت لام از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی اطفال و جز او دفع چشم زخم یا قبول نزد خلق را. کشیدن عنبر و مشک و سپند سوخته و نیل و لاجورد بجهت دفع چشم زخم بر چهرۀاطفال. (غیاث). رجوع به لام و لامچه شود:
سخنت چون الف ندارد هیچ
چه کشی از پی قبولش لام.
انوری.
روت بس زیباست لامی هم بکش
ضحکه باشد لام بر روی حبش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
لام کشیدن
کشیدن خطی بصورت لام (ل) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت: سخنت چون الف ندارد هیچ چه کشی از پی قبولش لام ک (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لام کشیدن((کِ دَ))
کشیدن خطی به صورت لام (ل) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جار کشیدن
تصویر جار کشیدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، کنایه از فاش کردن، جار زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام کشیدن
تصویر جام کشیدن
کنایه از باده نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن کشیدن
تصویر دامن کشیدن
دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم کشیدن
تصویر قلم کشیدن
کنایه از خط کشیدن، خط زدن، حذف کردن، نادیده گرفتن، بی توجهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
کشیدن و امتداد دادن سیم برق یا تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلات کشیدن
تصویر صلات کشیدن
به آواز بلند «الصلاه» گفتن برای دعوت مردم به نماز
فرهنگ فارسی عمید
(جِ مَ دَ)
نام دادن، دشنام دادن. سرزنش کردن. ملامت نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَسَ مَ دَ)
ایستادن و متوقف ساختن اسب را با کشیدن دهانه. از پس خود کشیدن لگام، به دنبال خود بردن و کشاندن:
هل تا بکشد به مکر زی دوزخ
دیو از پس خویشتن لگامش را.
ناصرخسرو.
، کنایه از احتیاط و مکث کردن در کاری. (آنندراج) :
به آن غرور و تکبر که کشتۀ آنم
رسید چون به سر تربتم لگام کشید.
سنجر کاشی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 122 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دام نهادن. دام گستردن. تله نهادن. دام نهادن. (از غیاث اللغات ذیل دام) ، برداشتن دام، نجات بخشیدن گرفتاری را
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلم کشیدن
تصویر قلم کشیدن
خط کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کشیدن
تصویر کار کشیدن
بکار وا داشتن شخصی یا جانوری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب کشیدن
تصویر گلاب کشیدن
استخراج گلاب از گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم کشیدن
تصویر قدم کشیدن
باز ماندن پای کشیدن قدم گشادن راه رفتن، بازماندن از رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم کشیدن
تصویر علم کشیدن
نصب کردن علم، از غلاف بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعام کشیدن
تصویر طعام کشیدن
غذا کشیدن طعام حاضر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیف کشیدن
تصویر لیف کشیدن
لیف زدن، دندان زدن پوست خربزه ومانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت کشیدن
تصویر ملامت کشیدن
سرزنش کشیدن تحمل سرزنش کردن: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن) (حافظ. 271)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن کشیدن
تصویر دامن کشیدن
اعراض کردن اجتناب نمودن از چیزی، ترک صحبت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم کشیدن
تصویر پشم کشیدن
تفرقه و پریشانی انداختن در چیزی، هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جار کشیدن
تصویر جار کشیدن
جار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کشیدن
تصویر جان کشیدن
کشتن بیرون آوردن جان، عذاب دادن معذب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساختن راه، بنا کردن راه میان شهرها و آبادیها اعم از راه آهن و شوسه و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
پا کشیدن، فریفتن فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام کشیدن
تصویر نام کشیدن
نام دادن تسمیه، سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
با کشیدن افسار متوقف کردن مرکب را، به دنبال خود کشانیدن و بردن: هل تا بکشد بمکر زین دوزخ دیو از پس خویشتن لگامش را، احتیاط و مکث کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
مقصود خود را یافتن، بارزوی خویش رسیدن کامیاب شدن کام گرفتن: (کام وی را زان دهن خواهم کشید از دهان او سخن خواهم کشید) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام کشیدن
تصویر جام کشیدن
ساغر کشیدن شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگام کشیدن
تصویر لگام کشیدن
((~. کِ دَ))
متوقف ساختن، به زیر فرمان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار کشیدن
تصویر بار کشیدن
((کِ دَ))
ناز خریدن، ناز کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
((کِ دَ))
از پا درآوردن
فرهنگ فارسی معین